اتاق شماره ۲۴ روایت زندگی صبریه فلاح حسینی است. دختری کرد که در قصر شیرین به دنیا می آید. او دنیا را جای خوبی برای زندگی می یابد و با طعم شیرین زندگی بر سالهای زندگی اش افزوده می شود. اما زندگی تقریباً مرفه او به یکباره با همین یک پاراگراف تغییر می کند:
همه چشمها نگران و بهت زده همدیگر را تماشا می کردند. خانواده ای هم در کنار ما روی زمین نشسته بودند که چند بچه قد و نیم قد داشتند. ناگهان چند نفر نزدیک ما شدند و آرام چیزی به علی و پدرش گفتند. من جلو رفتم تا حرف های آنها را بشنوم. متوجه خبر شومی شدم. خبری که از مُردن برایمان بدتر بود. خبری که دلم سوخت، برای سرزمین قشنگ و چندین ساله آبا و اجدادیمان و تمام خاطرات کودکی و نوجوانی را از من می گرفت. خبری که دلم را آتش زد و پر از بعض، نفرت و کینه کرد. حالا دیگر اسلحه نیاز نبود دوست داشتم با چنگم با دندانم دشمن متجاوز را از بین ببرم».