روایت همسرانه از هشت سال زندگی عاشقانه با جهادگر و شهید مدافع حرم، محمدجلال ملک محمدی؛ شهیدی که از نوجوانی، قدم در مسیر جهاد گذاشت و پس از سالها تلاش در خدمت به مناطق محروم در ایران و دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام در سوریه و عراق و تحمل چهل روز جانبازی، به تمنای تمام عمرش، شهادت رسید.
این داستان که پس از درخواست همسر شهید و به دستور رهبر معظم انقلاب اسلامی نوشته شده، عاشقانهای از خاطرات شهید محمدجلال ملکمحمدی و به روایت همسر شهید خانم دکتر آمنه مظلومزاده است که در کشاکش داستانی لبریز از عشق و احساس روایت شده است.
در بخشی از این کتاب همراه درد دلتنگی همسر شهید شده و میخوانیم:
برای رفتن به پای دلم افتاده و من برای ماندنش با زمینوزمان میجنگیدم. نگاهش دنبال گمشدهای دور صورتم میچرخید و از لحنش حسرت میچکید: «میشه دیگه نگی راضی نیستی؟»
انگار حرفی روی سینهاش سنگینی میکرد که دلش آتش گرفت و خاکستر نفسهای سوخته اش گوشم را پُر کرد: «میبینی چند ساله این سفرة روضه پهن شده؟ هر کی اومد روزی اش رو از این سفره گرفت و رفت... من داره سرم بی کلاه میمونه. اگه الان از این سفره روزی نبرم دیگه هیچوقت نمیتونم؛ پس بذار برم!»
مگر میشد این حرف ها را از زبان عزیزترینم بشنوم و تا مغز استخوانم آتش نگیرد؟