کالای فیزیکی
تنها زیر باران

تنها زیر باران

۱۲۵٫۰۰۰تومان
اضافه به سبد خرید

کتاب تنها زیر باران سرگذشت نامه و خاطرات نزدیکان شهید سید مهدی زین‌الدین است که به همت مهدی قربانی گردآوری شده است.

قربانی تنها زیر باران را اینگونه معرفی می کند: در این چند ساله که پای مصاحبه با بستگان و همرزمان آقامهدی، خاطراتش را جرعه جرعه می نوشیدم و مثل تمامی آ نها که روزگاری را با او گذرانده بودند ذوق بند بند وجودم را پر می کرد، هیچ در باورم نمی گنجید روزی قلم به دست بگیرم و بانی روایت همان خاطرات باشم.
از ابتدای نگارش تصمیم گرفتم محتوای کتاب به گونه ای باشد که خط سیر زندگی شهید زین الدین را از بدو تولد تا شهادت نشان دهد. انتخاب خاطرات پیش رو آ نهم از میان انبوه روایت هایی که هرکدام تصویری هرچند کمرنگ از شهید در خود داشتند، کار ساده ای نبود. این مختصر، نتیجه‌ی ساعتها مطالعه، تفکر و صرف وقت در انتخاب، و علاوه بر آن، نگارش و ترتیب دهی خاطرات است. تنها زیر باران، ادعایی در ارائه‌ی تصویر کامل از فرماندهی لشکر 17 علی بن ابی طالب(ع) ندارد. چه بسا خاطراتی شیرین و دلچسب که به دلایلی نوشتنشان را به فرصتی دیگر و شاید چاپهای بعدی موکول می‌کنم. اثر حاضر که آن را می‌توان مصداق این بیت دانست:
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید.

به روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی

سردار شهید سلیمانی هنگامی که مهدی زین الدین را پس از شهادتش در خواب می‌بیند؛ چنین روایت می‌کند:

هیجان زده پرسیدم: آقامهدی مگه شما همین چند وقت پیش شهید نشدی؟ حرفم را نیمه تمام گذاشت. مکثی کرد و بعد با خنده گفت: من در جمع شما خواهم بود و در جلسه‌ها شرکت می‌کنم. مثل اینکه هنوز باور نکرده‌ای شهدا زنده هستند!
عجله داشت و می‌خواست برود. یک بار دیگر چهره درخشانش را کاویدم.
کلامی با بُغض و شاید گریه از گلویم بیرون پرید:
پس حالا که می‌خواهی بروی، لااقل یک پیغامی بده تا به بچه‌ها برسانم.
گفت: قاسم، من خیلی کار دارم، باید بروم. هر چه می‌گویم زود بنویس.
سریع دنبال یک کاغذ گشتم و برگه کوچکی پیدا کردم. خودکارم را هم از جیبم در آوردم و گفتم: بفرما برادر؛ بگو تا بنویسم.
گفت: بنویس سلام، من در جمع شما هستم.
همین چند کلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی که چاشنیِ التماس داشت، گفتم: بی زحمت زیر نوشته را هم امضا کن.
برگه را گرفت و امضا کرد. کنارش نوشت: سید مهدی زین الدین.
نگاهی بهت زده به امضا و نوشته زیرش انداختم و با تعجب پرسیدم: چی نوشتی آقا مهدی؟ تو که سید نبودی.
گفت: اینجا مقام سیادت هم به من داده‌اند.
از خواب پریدم. موج صدای آقا مهدی هنوز توی گوشم هست:
سلام، من در جمع شما هستم